در حال حاضر، درحال، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، کنون، الآن، فعلاً، اینک، ایمه، الحال، حالا، حالیا، ایدر، ایدون، عجالتاً، فی الحال، نون، همیدون، همینک
در حال حاضر، درحال، اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، کُنون، اَلآن، فِعلاً، اینَک، اِیمِه، اَلحال، حالا، حالیا، ایدَر، ایدون، عِجالَتاً، فِی الحال، نون، هَمیدون، هَمینَک
که کار بر ناراستی دارد. که بر ناراست کار کند. بدکردار. حیله باز. مکار. (ناظم الاطباء) : ز کج فعلیش مایه دار قلم خورد همچو نال قلم پیچ و خم. ملاطغرا (از آنندراج)
که کار بر ناراستی دارد. که بر ناراست کار کند. بدکردار. حیله باز. مکار. (ناظم الاطباء) : ز کج فعلیش مایه دار قلم خورد همچو نال قلم پیچ و خم. ملاطغرا (از آنندراج)
مرکّب از: بی + فضل، آنکه فضیلت و علم ندارد: بی فضل کمتری تو ز گنجشکی ور از نژاد جعفر طیاری. ناصرخسرو. رجوع به فضل شود، مجازاً، بی اعتبار که گفتار او را اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء)، که کردار به گفتار بکار ندارد: خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید که بی رسمند و بی قولند و بدعهدند وبی پیمان. فرخی (دیوان ص 256)، اراقیت گفت ای عم او بدعهد و بی وفا و بی قول است. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی) ، بی حقیقت، غدار. نمک بحرام. خائن. (ناظم الاطباء)، رجوع به قول شود
مُرَکَّب اَز: بی + فضل، آنکه فضیلت و علم ندارد: بی فضل کمتری تو ز گنجشکی ور از نژاد جعفر طیاری. ناصرخسرو. رجوع به فضل شود، مجازاً، بی اعتبار که گفتار او را اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء)، که کردار به گفتار بکار ندارد: خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید که بی رسمند و بی قولند و بدعهدند وبی پیمان. فرخی (دیوان ص 256)، اراقیت گفت ای عم او بدعهد و بی وفا و بی قول است. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی) ، بی حقیقت، غدار. نمک بحرام. خائن. (ناظم الاطباء)، رجوع به قول شود
دعای بد و نفرین و لعنت. (آنندراج) ، پیدا شدن رایی در کاری. (از اقرب الموارد) :پیدا شدن و آشکار شدن رأیی که قبلاً نبود: بدا له فی الامر بدواً و بداءً و بداءهً. نشاء فیه رأی و ظهر له ما لم یظهر اول. الحدیث: بدااﷲ عزوجل یبتلیهم، ای قضی بذلک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بسوی بادیه درآمدن و اقامت کردن. بدو. بداء. بداءه. الحدیث: من بدا جفا ای من نزل البادیه صار فیه جفاء الاعراب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، حدث کردن. ریدن. سرگین انداختن. (از ناظم الاطباء)
دعای بد و نفرین و لعنت. (آنندراج) ، پیدا شدن رایی در کاری. (از اقرب الموارد) :پیدا شدن و آشکار شدن رأیی که قبلاً نبود: بدا له فی الامر بدواً و بداءً و بداءهً. نشاء فیه رأی و ظهر له ما لم یظهر اول. الحدیث: بدااﷲ عزوجل یبتلیهم، ای قضی بذلک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بسوی بادیه درآمدن و اقامت کردن. بدو. بداء. بداءَه. الحدیث: من بدا جفا ای من نزل البادیه صار فیه جفاء الاعراب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، حدث کردن. ریدن. سرگین انداختن. (از ناظم الاطباء)
مرکّب از: ب + ال + فعل، فعلاً. اکنون. کنون. نقداً. در حال حاضر. هم اکنون. الحال. درین زمان. در این وقت. حالا. مقابل بالمآل. درین ساعت. فی الحال. (ناظم الاطباء)، در وقت: بالفعل ادای این مال میسر من نیست.
مُرَکَّب اَز: ب + ال + فعل، فعلاً. اکنون. کنون. نقداً. در حال حاضر. هم اکنون. الحال. درین زمان. در این وقت. حالا. مقابل بالمآل. درین ساعت. فی الحال. (ناظم الاطباء)، در وقت: بالفعل ادای این مال میسر من نیست.