جدول جو
جدول جو

معنی بد فعل - جستجوی لغت در جدول جو

بد فعل
بد پوی بد کنش گلنده (به زن بد فعل گویند برهان) بد عمل بد کردار بد فعل، گزند رسان موذی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
در حال حاضر، درحال، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، کنون، الآن، فعلاً، اینک، ایمه، الحال، حالا، حالیا، ایدر، ایدون، عجالتاً، فی الحال، نون، همیدون، همینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنعل
تصویر بدنعل
اسب سرکش که به دشواری او را نعل کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدفعل
تصویر بدفعل
بدعمل، بدکار، بدکردار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ فِ)
آنکه خوی او چون سگان باشد:
باد آتش شمشیرت داغ دل سگ فعلان
بس داغ سگان کرده ست سگدار تو عالم را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ فِ)
که کار بر ناراستی دارد. که بر ناراست کار کند. بدکردار. حیله باز. مکار. (ناظم الاطباء) :
ز کج فعلیش مایه دار قلم
خورد همچو نال قلم پیچ و خم.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکّب از: بی + فضل، آنکه فضیلت و علم ندارد:
بی فضل کمتری تو ز گنجشکی
ور از نژاد جعفر طیاری.
ناصرخسرو.
رجوع به فضل شود، مجازاً، بی اعتبار که گفتار او را اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء)، که کردار به گفتار بکار ندارد:
خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید
که بی رسمند و بی قولند و بدعهدند وبی پیمان.
فرخی (دیوان ص 256)،
اراقیت گفت ای عم او بدعهد و بی وفا و بی قول است. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی) ، بی حقیقت، غدار. نمک بحرام. خائن. (ناظم الاطباء)، رجوع به قول شود
لغت نامه دهخدا
(بَدْ، دُ)
دعای بد و نفرین و لعنت. (آنندراج) ، پیدا شدن رایی در کاری. (از اقرب الموارد) :پیدا شدن و آشکار شدن رأیی که قبلاً نبود: بدا له فی الامر بدواً و بداءً و بداءهً. نشاء فیه رأی و ظهر له ما لم یظهر اول. الحدیث: بدااﷲ عزوجل یبتلیهم، ای قضی بذلک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بسوی بادیه درآمدن و اقامت کردن. بدو. بداء. بداءه. الحدیث: من بدا جفا ای من نزل البادیه صار فیه جفاء الاعراب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، حدث کردن. ریدن. سرگین انداختن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ تَ)
مرکّب از: ب + ال + فعل، فعلاً. اکنون. کنون. نقداً. در حال حاضر. هم اکنون. الحال. درین زمان. در این وقت. حالا. مقابل بالمآل. درین ساعت. فی الحال. (ناظم الاطباء)، در وقت: بالفعل ادای این مال میسر من نیست.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد عمل
تصویر بد عمل
بد کار بد کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گل
تصویر بد گل
زشت زشت چهره زشت صورت زشت رو مقابل خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
ترسنده بیمناک ترسو، بد گمان، کینه ور کینه ورز کینه جو مقابل نیکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد فعلی
تصویر بد فعلی
عمل بد فعل بد فعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد فعالی
تصویر بد فعالی
عمل بد فعال بد فعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نسل
تصویر بد نسل
بد تخمه بد نژاد بد نژاد بداصل، حرامزاده، بد ذات بد نهاد بد سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با فضل
تصویر با فضل
برتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد اصل
تصویر بد اصل
فرو مایه بد گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد حال
تصویر بد حال
پراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد طعم
تصویر بد طعم
دژن دژن بد مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
در حال حاضر، حصول یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد فعال
تصویر بد فعال
بد فعل بد عمل بد کردار، گزند رسان موذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد نعل
تصویر بد نعل
اسب موذی که بد شواری آنرا نعل کنند، اسب بدسم که بزودی لغزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
((بِ لْ فِ))
فعلاً، اکنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد دل
تصویر بد دل
اکهی
فرهنگ واژه فارسی سره
بدکردار، بدکنش، بدعمل، بدفعل، بدکار
متضاد: نیک کردار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درعمل، عملاً
متضاد: بالقوه، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدکردار، بدکنش
متضاد: نیک کردار، بدعمل، بدفعال، بدکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افرادی که در مورد برخی غذاها حساس بوده و هر غذایی با طبع
فرهنگ گویش مازندرانی